کربلا
|
|
زمین کرببلا دشت داغ و سوزان بود و روی خاک تن بی سر شهیدان بود
زچشمه های تن کشتگان وادی عشق به روی خاک زمین خون تازه جوشان بود
به دشت ماریه از بس که خون چکید آن روز به رنگ سرخ شفق یا که یک گلستان بود
عزیز فاطمه بی غسل و بی کفن آنجا سرش به نیزه، تنش روی خاک عریان بود
به روی پیکر صد چاک شاه مظلومان هزار نیزه و شمشیر و تیغ و پیکان بود
رگ بریده ی او بوسه گاه عشق ولی دو چشم خواهر او ابر در بهاران بود
چگونه شرح دهم قصه را قسم به خدا که پاره پاره ورق جزء جزء قران بود
|
سه شنبه 89 آذر 30 |
نظر بدهید
|
|
|
|